THE NEXT THREE DAYS
فیلمنامه نویس: پل هگیس
کارگردان: پل هگیس
فیلم بردار: استفان فونتین
تدوین: جو فرانسیس
موسیقی: دنی الفمن
بازیگران: راسل کرو (جان برنان)، الیزابت بنکس (لارا برنان)، اولیویا وایلد (نیکول)، لیام نیسون (دیمون پنینگتون)، تای سیمپکینز (لوک)، جیسون بگ (کارآگاه کویین)، آیشا هیندز (کارآگاه کوله رو) و...
132 دقیقه، محصول 2010 آمریکا

داخلی - آشپزخانه الکس - شب

جان دیوید را می اندازد روی زمین و اسلحه اش را بین آن دو حرکت می دهد.
جان: روی زانوهاتون بشینین! دستاتونو بذارین پشت سرتون!
جان می بیند که چشمان الکس مدام روی پیشخان دو دو می زند. او نگاه الکس را تعقیب می کند و می بیند که هفت تیر الکس روی پیشخان است. جان هفت تیر را بر می دارد و گلوله هایش را بیرون می ریزد.
دیوید: نمی تونم زانو بزنم.
جان: بشین رو زمین.
دیوید به سختی روی زانوانش می نشیند. الکس آرام می نشیند. جان از دستان الکس یک پاکت بیرون می کشد و متوجه می شود که دو هزار دلار داخل آن است.
جان: بقیه ش کجاست؟
دیوید: 1200 دلار. (جیب هایش را خالی می کند) بفرما.
دویست دلار روی زمین می ریزد.
جان (اسلحه اش را می گیرد روی الکس): پولاتو کجا می ذاری؟
الکس: آره. من همه شو به تو می دم.
الکس طعنه می زند و متوجه ضعفی در جان می شود.
جان: می کشمت.
الکس: تو حتی نمی تونی یه سگو بکشی.
جان: می کشمت.
الکس: تو حتی نمی تونی یه سگو بکشی.
جان: چی؟
الکس: اگه یه بار دیگه به زمین تیر بزنی خیلی می ترسم.
جان با اسلحه محکم به الکس می کوبد و الکس روی زمین می افتد در حالی که از او خون می رود، جان اسلحه اش را روی سر الکس می گیرد.
جان: می خوام هر دوتاتونو بکشم.
الکس: نه، من می خوام هر دوتاتون رو بکشم.
دیوید: پولا رو بهش بده.
الکس (به دیوید): اون دهنتو ببند.
جان که عصبانی شده به پای الکس تیر می زند. الکس فریاد می زند.
دیوید: بسه دیگه.
الکس (هم می خندد و هم درد می کشد): می بینی؟ تو نمی خوای منو بکشی. این بدترین کاری بود که می تونستی بکنی. حالا که کار تو کردی، دیگه برو خونه. بعد من پیدات می کنم و می کشمت.
جان ناامیدانه به دور از اطراف نگاه می کند. او یک شیشه نوشیدنی الکلی پیدا می کند که روی پیشخان است. در شیشه باز است. او شیشه را برمی دارد و محتوی آن را روی زمین می ریزد.
الکس: داری وقتتو تلف می کنی.
مقداری از شیشه را روی الکس می ریزد.
جان: آره.
جان شیشه را می اندازد روی زمین.
قلچماق (خارج از قاب): دارین چی کار می کنین؟ بذار بیام بیرون.
الکس: می خوای منو بسوزنی؟
در حالی که قلچماق فریاد می زند و در کمد می کوبد، جان کهنه ای را آتش می زند. جان بی خیال است.
جان: آره. می خوام همین کارو بکنم.
دیوید: خدایا. خدایا.
جان: پولات.
الکس (دیگر نمی خندد): احمق اینجا لابراتوار «شیشه» است.
جان: نه، بود.
و بعد کهنه را می اندازد روی زمین. دیوید فریاد می زند. شعله های آتش همه جا را می گیرد.
الکس (ناگهانی و نومیدانه): بچه م بالاست!
جان: چی؟
الکس: بچه م.
الکس بدون توجه به جان به هال می رود. جان که گیج شده، شلیک نمی کند. جان موی دیوید را می کشد و او را بلند می کند. اسلحه را می گذارد رو شقیقه اش و او را به طرف هال هل می دهد.
دیوید: بذار برم.
جان: تکون بخور.
جان او را می کشاند روی پله ها. ردی از خون روی زمین درست می شود.
دیوید: خونه داره منفجر می شه.
از زاویه ای دیگر: آتش به همه جا کشیده شده. قلچماق فریاد می زند. سگ پارس می کند. شات گان به دیوار است. در کمد با ضربه های قلچماق تکان می خورد. صندلی تکان نمی خورد.

داخلی - خانه الکس - طبقه دوم- شب

دیوید به سرعت دیوید را از پله ها بالا می برد. آن دو به اتاق اول می رسند، اما کسی آنجا نیست. اتاق بعدی، اتاق کودک است که همه چیز آن مرتب است. الکس پشت تخت پنهان شده. تا اسلحه اش را به دست می گیرد، صدای دو شلیک شنیده می شود. یکی از تیرها به سینه دیوید خورده و دیگری کمی از پهلوی جان را خراش داده. هر دو مرد به هال پناه می برند. جان خودش را از زیر دیوید بیرون می کشد. الکس بلند می شود و جلو می آید. دیوید به بالا نگاه می کند. الکس شلیک می کند. جان او را می بیند و اسلحه اش را بالا می آورد و دوباره شلیک می کند. گلوله ها به سینه الکس می خورند. الکس می افتد روی زمین. جان بلند می شود. الکس مرده. دیوید نگاهی به دور و اطراف می اندازد.
جان: کسی اینجاست؟
جان به داخل اتاق می رود. به درون کمد نگاهی می اندازد؛ خالی از لباس است. معلوم است که بچه ای اینجا زندگی نمی کند. نگاهی به دور و اطراف می اندازد و کیف نیمه بازی را می بیند که پر از پول است. مقداری از پول ها روی زمین ریخته. جان زانو می زند و پول های روی زمین را می اندازد داخل کیف و آن را برمی دارد.

داخلی - خانه الکس - هال پشتی - ادامه

سگ پارس می کند و به در کمد ضربه می خورد.

داخلی - خانه الکس - طبقه دوم- ادامه

جان از کنار جنازه ها رد می شود. دیوید را می بیند که به او نگاه می کند.
دیوید: منو تنها نذار. نمی خوام بسوزم. نذار بسوزم.
دود و آتش هال را فرا گرفته. جان به هر دو مرد نگاه می کند. یکی مرده و دیگری در حال مردن است. با وجود این که می داند کارش اشتباه است، اما آن را انجام می دهد.
تصویر سیاه می شود.

خارجی - کوچه پشت خانه الکس - شب

در حالی که از خود جان نیز خون می رود، او دیوید را می اندازد روی صندلی عقب ماشین. کیف پول را می گذارد روی صندلی مسافر. در را محکم می بندد. سگ می رسد و به پنجره می پرد. دستان سگ روی شیشه نیم بسته گیر می کند. جان سعی می کند ماشین را روشن کند. پنجره را بالا می کشد. اما سگ همچنان تقلا می کند که خودش را وارد ماشین کند. جان از آینه بالای سرش می بیند که قلچماق پشت او ایستاده و شات گان را به سمت ماشین گرفته. جان دنده عقب می گیرد و دور می زند مردی که روی صندلی عقب است. ناله می کند. سگ دنبال ماشین می افتد. قلچماق شلیک می کند.

خارجی - خیابان - ادامه

ماشین جان منحرف می شود و محکم به یک شیر آتش نشانی می خورد و یکی از چراغ های عقب ماشین می شکند.

داخلی - پیریوس - ادامه

جان به خود مسلط شده و به سرعت وارد خیابان می شود. سگ ناامید می شود. حالا همه چیزی که می شنویم ناله های یک مرد رو به مرگ است. جان برمی گردد.
دیوید: نذار بمیرم. نذار بمیرم.
حالا که از خطر دور شده ایم، جان می تواند ماشینش را کنار خیابان پارک کند. جان برمی گردد و به صندلی عقب نگاه می کند. ما مجبور نیستیم به کسی نگاه کنیم که می دانیم مرده است. جان چند لحظه پشت فرمان می نشیند و به صداهایی گوش می دهد که از موتور ماشین بیرون می آیند. قبل از این که حرکت کند، به خودش در آینه بالای سرش نگاه می کند.
تصویر سیاه می شود.

خارجی - ایستگاه اتوبوس - شب

ماشین جان در کنار خیابان توقف کرده. در عقب ماشین باز است. از آن طرف پیریوس وارد قاب می شود و در ماشین را می بندد و سوارش می شود. وقتی که ماشین از کادر خارج می شود، ما جنازه دیوید را می بینیم که روی نیمکت ایستگاه اتوبوس افتاده تا کسی پیدایش کند.

داخلی - فست فود - دستشویی - شب

جان پیراهن خود را در می آورد و روی زخمش الکل می ریزد. او خون های روی بدنش را با دستمال کاغذی پاک می کند. یک باند را از بسته ای درمی آورد و روی زخمش می گذارد. بعد پیراهن تازه ای به تن می کند. سپس پول های داخل کیف را بیرون می آورد و آنها را در یک کوله پشتی می گذارد.

داخلی - فست فود - شب

جان از دستشویی بیرون می آید. لنگیدنش باعث می شود که چند نفر از مشتریان به او نگاه کنند.
تصویر سیاه می شود.

خارجی - خانه الکس - شب

آب از داخل خانه به بیرون جاری است. در و پنجره ها توسط آتش نشان ها شکسته شده، حالا آتش نشان ها در حال جمع آوری وسایل خود هستند ستوان نابولسی با قدم های بلند وارد قاب می شود. ردبول می خورد. به ایوان که می رسد، قوطی ردبول را می اندازد روی زمین.

داخلی - خانه الکس - طبقه دوم - ادامه

نابولسی از پله ها بالا می رود و آنجا گروهبان هریس را می بیند که بر کار گروه نظارت می کند. نابولسی پشت یکی از افراد گروه می ایستد.
نابولسی (نجواکنان): از سر راهم برو کنار!
مرد طوری فرار می کند که گویی پادشاه تاریکی را دیده است. نابولسی سرش را پایین می اندازد و به مرد مرده نگاه می کند
نابولسی: چی داریم؟
هریس: یه معجزه با وجود این که یه لابراتور شیشه سازی توی زیر زمینه، ولی خونه هنوز پابرجاست.
نابولسی بالای سرالکس ایستاده.
نابولسی: اونو می شناسیم؟
هریس: الکس گیدر. سابقه خشونت و حمل مواد مخدر داره.
نابولسی به دیواری نگاه می کند که روی آن نقاشی های کودکانه است.
نابولسی: بچه داره؟
هریس: یکی از همسایه ها گفته که همسرش سال قبل بچه رو برداشته و اونو ترک کرده.
نابولسی: خونا شناسایی شدن؟
هریس: هنوز نه، یه مقدار خون هم هست که نشون می ده یه نفر در حال خون ریزی از خونه بیرون رفته. توی منطقه سه هم یه مرده رو روی نیمکت ایستگاه پیدا کردن که با گلوله شات گان کشته شده.
نابولسی سری تکان می دهد و از پله ها پایین می رود.

خارجی - خانه گریس در مرکز شهر - شب

جان زنجیره های یک توری آهنی را با قیچی آهن بر پاره می کند، بعد برمی گردد و به طرف پیریوس می رود.

داخلی - خانه گریس و جورج - شب

جان از در جلو وارد خانه می شود و کلیدش را از روی قفل برمی دارد. میانه های شب است. به همین خاطر وقتی که می بیند چراغ آشپزخانه روشن است. تعجب می کند. وارد هال می شود. ژاکت و کوله پشتی به دست دارد. آنها را می گذارد روی صندلی. وارد آشپزخانه که می شود، پدرش را پیژامه به تن می بیند. پدر در آشپزخانه مشغول خواندن کتابی است و یک فنجان چای را مزمزه می کند.
جان: سلام. چی کار دارین می کنیم؟
جورج شانه بالا می اندازد. سکوت آزاردهنده ای است.
جان: اومدم لوک رو ببرم.
جورج سرش را تکان می دهد. پس از چند لحظه سکوت، جان به هال می رود و پدرش به دنبال او می آید و پشت سرش قرار می گیرد.
جورج: جان؟ تو حالت خوبه؟
جان برمی گردد. شگفت زده است.
جان: من خوبم.
هر دو چند لحظه به من نگاه می کنند و جان می رود. جورج به اتاق نشیمن می رود و متوجه ژاکت جان می شود که به دسته صندلی آویزان شده. جورج آن را برمی دارد و متوجه می شود که چیزی از جیب داخل ژاکت بیرون زده. چند پاسپورت و بلیت هواپیما.

داخلی - اتاق قدیمی جان - ادامه

جان وارد اتاقی می شود که در ایام نوجوانی به او تعلق داشته. لوک به تنهایی روی تخت خوابیده. جان کنار او می نشیند و به صورتش دست می کشد. بعد به دور و اطراف اتاق نگاه می کند. غرق در فکر می شود؛ این که چطور کارش به اینجا کشیده.

داخلی - خانه گریس و جورج - ادامه

جورج پاسپورت ها و بلیت ها را از جیب ژاکت جان بیرون می آورد. ما نمی فهمیم مقصد سفر کجاست، اما جورج می فهمد. او پاسپورت ها را باز می کند و اسم های تقلبی را می خواند.

داخلی - اتاق قدیمی جان - ادامه

جان اشک هایش را پاک می کند. نمی داند امشب چطور چنین کارهایی را انجام داده. او سعی می کند لوک را بیدار کند.
جان: سلام رفیق.
اما لوک بیدار نمی شود. جان به ساعت شماطه دار قدیمی اش نگاه می کند. کمی از سه گذشته. چند لحظه کنار لوک دراز می کشد.

داخلی - اتاق قدیمی جان - شب

جان با صدای سوتی از خواب می پرد. به ساعت نگاه می کند. نزدیک پنج است؛ چطور چنین چیزی اتفاق افتاده؟

داخلی - آشپزخانه گریس و جورج - شب

جان کمک می کند که لوک خواب آلود ژاکت خود را بپوشد. لوک کیک به دست دارد.
جان: چی باید بگی؟
لوک: ممنون.
جان: مامان بزرگو ببوس
لوک: آخه خیلی خسته ام.
جان: لوک...
گریس: آخر هفته بعد می بوسمش. (به جان) ما می خوایم لوک رو ببریم جشنواره کشاورزی، توی کاتزوتاون. اونا اسم مراسم کلاید سدلز دارن.
جان فکر می کند و می خواهد چیزی بگوید که نمی تواند او به لوک نگاه می کند که از این حرف ذوق کرده و به طرف مادربزرگش می رود.
لوک: ممنون مامان بزرگ.
جان به طرف پدرش برمی گردد که در آستانه در ایستاده. پدر ژاکت جان را در دست دارد. جان ژاکت را از پدرش می گیرد. بلیت ها از سر جیب بیرون زده. در سکوت به یکدیگر نگاه می کنند. از چشم های پدرش می خواند که او همه چیز را فهمیده.
جان: خداحافظ مامان.
جورج: خدا نگه دار.
جورج خیلی خشک پسرش را در آغوش می گیرد. جان شوکه می شود. جان دستش را می گذارد روی شانه پدرش. هر دو می شکنند.
جان (به لوک): بریم.
جان می رود. در جلویی بسته می شود.

خارجی - خیابانی در مرکز شهر - پیش از سپیده

جان در یک اتاقک شیشه ای مربوط به یک شرکت ماشین کرایه ای ایستاده است. پیریوس کنار خیابان پارک شده. آفتاب تهدید کنان، افق را می شکند.

خارجی - خیابان نزدیک خانه الکس - پیش از سپیده

نابولسی کنار شیر آتش نشانی می نشیند. او تکه شکسته شده چراغ عقب ماشین را پیدا کرده. روی آن تکه شیشه لکه ای سیاه نشسته که از نابولسی به آن ناخن می کشد. هریس زنان از کوچه بیرون می آید و کنار نابولسی می ایستد.
هریس: همسایه ها دیدن که یه سگ و یه مرد دنبال یه ماشین سیاه افتادن. احتمالاً خودشه. نابولسی تکه شیشه را به هریس می دهد.
نابولسی: اول به این رسیدگی کن.

داخلی - اتاق جان - صبح

جان یک کوله پشتی را پر می کند: دو کت سفید، سیم چین، یک پیچ گوشتی بزرگ، دو نوار چسب، اسلحه، آمپول انسولین و...

داخلی - خانه برنان - صبح

لوک سعی می کند یک ماشین اسباب بازی را به زور در چمدانی کوچک جا دهد. در حالی که چمدان بیشتر پر از لباس شده.
لوک (صدا می زند): می شه برش دارم؟
جان در آستانه در ظاهر می شود
جان: نه. اون توی چمدونت جا نمی گیرد.
جان می رود.
لوک: توی جیبام چی؟
جان (خارج از قاب): بذار.
لوک ماشین را روی تحت می اندازد. بعد دستش را می کند داخل شیشه ای که پر از سکه های پدرش است. یک مشت سکه بیرون می آورد و آنها را داخل جیب شلوارش می ریزد. چند تا از سکه ها سُر می خورد و روی زمین می افتند.

داخلی - اتاق جان - صبح

جان یک ماشین کوچک برداشته و دو عدد را روی مچ خود می نویسد، درست کنار ساعت مچی اش: 15 و زیر آن 35. بعد برمی گردد و به دیوار اتاقش خیره می شود روی دیوار پر از عکس، نقشه و یادداشت است. گیج است که آیا چیزی را فراموش کرده. اما دیگر برای این طور نگرانی ها دیر شده. او لبه نقشه را می گیرد و شروع می کند به کندن همه چیزهایی که روی دیوار است.

خارجی- خانه برنان - گاراژ و کوچه - صبح

لوک در صندلی عقب می نشیند. چمدانش را کنارش می گذارد. جان چیزهایی را که از دیوار کنده، داخل چند کیسه زباله می گذارد. جان وارد کوچه می شود. نگاهی به دور و اطراف می کند و کیسه های زباله را به زور می چپاند داخل سطل آشغال همسایه.

خارجی - خیابان - صبح

جان آخرین کیسه زباله را می اندازد داخل یک ساختمان مخروبه. وقتی به طرف ماشین می آید، ما چراغ عقب ماشین را می بینم که شیشه اش شکسته.

داخلی - پیریوس - ادامه

جان به ساعت روی داشبورد نگاهی می کند و به سرعتش می افزاید. چند لحظه بعد کوتاه برمی گردد و پسرش را نگاه می کند. می خواهد بداند آیا اوضاعش خوب است؟

خارجی - پشت بیمارستان - ادامه

جان پشت فرمان ماشین خود نشسته است و دارد به پارکینگ نگاه می کند. راننده ون با جعبه ای که در آن نتایج آزمایشگاه است، بیرون می آید. راننده جعبه را می گذارد پشت ون. جان یک سیم چین بزرگ و یک پیچ گوشتی برمی دارد و از ماشین بیرون می رود. جان خودش را می رساند پشت یک ساختمان یک طبقه. او در یک جعبه تلفن را باز کرده سیم ها را قطع می کند.

داخلی - بیمارستان - چند لحظه بعد

تلفنچی متوجه می شود که تلفن قطع شده. او دگمه وصل را فشار می دهد، او قبل از این که ون از پارکینگ خارج شود، راه می افتد.

خارجی - درمانگاه - صبح

راننده ون از ماشین پیاده می شود و به طرف درمانگاه می رود. پیریوس وارد پیش زمینه قاب می شود. جان به سمت لوک برمی گردد.
جان: بابایی تا یه دقیقه دیگه برمی گرده.
جان توپ تنیس خود را بر می دارد.

داخلی - ون - صبح

جان در میان پاکت ها به دنبال پاکت لارا می گردد. او یک نتیجه آزمایش را لای دندان هایش گذاشته. بالاخره پاکت لارا را پیدا می کند. نتیجه داخل پاکت را برمی دارد و مال خودش را داخل آن می گذارد.

خارجی - درمانگاه - صبح

از آینه پیریوس نگاه می کنیم و راننده ون را می بینیم که در مسیر ون راه افتاده.
جان سوار ماشین خود می شود. او کارت دعوت کری را از جیبش بیرون می آورد و آن را باز می کند. به آدرس دست نویس آن نگاه می کند.

داخلی - مرکز پلیس - دایره قتل - صبح

هریس وارد اتاق نابولسی می شود. ستوان در اتاق ایستاده
هریس: اون تیکه شیشه شکسته مال یه ماشین پیریوسه؛ از سال 2004 تا 2009.
نابولسی (با کمی انزجار): چه جور جنایتکاری سوار پیریوس می شه؟
هریس: یکی از اونایی که تعهد اجتماعی داره؛ شاید البته. (مکث) بیشتر از هزار تا از این ماشین توی این شهر شماره گذاری شده و نزدیک هفت هزار تا مال این ایالته.
نابولسی: چند تاش مال خلافکارا بوده؟
هریس: تو این ایالت، شیش تا. چهار تا از اونا کارمند دفتری بودن که اختلاص کردن. یکی از اونا تجاوز کرده و اون یکی قاتله.
نابولسی: فکر کنم باید با اون قاتله شروع کنیم.
هریس: تو زندانه، ولی اون یکی آزاده.
نابولسی: پیداش کن.

خارجی- خانه نیکول - صبح

جان کنار لوک ایستاده. لوک یک بسته کادوپیچ شده در دست دارد. به در جلویی یک خانه زیبا و قشنگ چند ضربه می زند.
نیکول (خارج از قاب): بله؟
آنها نیکول را می بینند که داخل حیاط است و یک رومیزی کاغذی را روی میز پهن می کند.
جان: سلام.
آن دو به طرف نیکول می روند و به او در پهن کردن رومیزی کمک می کنند.
نیکول: ممنون. خوشحالم که می بینمتون.
لوک (بسته را به نیکول می دهد): توش یه اسبه.
نیکول: کادو کردنش خیلی سخته. (به جان) قراره مهمونی ساعت یازده شروع بشه.
جان: الان ساعت چنده؟ (به ساعت خود نگاه می کند) ساعت نهه. معذرت می خوام. باید دقیق تر به کارت دعوت نگاه می کردم.
نیکول: مسئله ای نیست (به لوک با اشاره به بسته) چرا نمی ری اونو بدی به کری؟
لوک به طرف کری می رود.
نیکول: فکر کنم بتونین به من کمک کنین.
جان: واقعاً نمی تونم بمونم. باید برم دنبال یه مأموریتی.
نیکول (ناراحت می شود): پس بعداً می بینمتون.
جان: خیلی ممنون. (مکث) اگه...
جان به لوک نگاه می کند و احساس می کند که این می تواند آخرین دیدار باشد.
جان: اون... شماره تلفن پدر و مادرم توی جیبشه. اگه دیر کردم بهشون بگین.
نیکول: حتماً.
جان نگاه دوباره ای به لوک می کند و می رود.

خارجی - زندان ایالتی - محوطه بار - صبح

راننده ون از زندان بیرون می آید و سوار ماشین خود می شود.

داخلی - مرکز پلیس - دایره قتل - صبح

هریس با یک گزارش در دست وارد می شود.
هریس: اون تجاوزگره ویلچر نشین شده. احتمالاً دست طبیعت تو کاره یا...
نابولسی: قاتل چی؟ زندانش کجاست؟
هریس (به گزارش خود نگاه می کند): زندان ایالتی. تو همین شهره.
نابولسی: شوهر داره؟ یا بچه ای که بتونه رانندگی کنه؟
هریس خارج می شود. می فهمد که از قبل باید این موضوع را چک می کرده.

داخلی - درمانگاه زندان ایالتی - صبح

پرستار مرد نتایج آزمایش را مجدداً می خواند دکتر لیفسون به او نزدیک می شود.
دکتر لیفسون: چی شده؟
پرستار مرد (برگه را به او می دهد) مربوط به آزمایش خون لارا برنان می شه.
دکتر لیفسون (به برگه نگاه کرده و نگران می شود): آزمایشگاهو بگیر.
پرستار تلفن می کند.

خارجی - پشت بیمارستان - صبح

تعمیرکار تلفن در حال وصل کردن سیم هاست. با تلفنچی حرف می زند.
تعمیرکار: من مطمئنم که تو حال یه نفرو گرفته بودی.
نمایی نزدیک از سیم ها. آخرین سیم ها را به هم جفت می کند.

داخلی - درمانگاه زندان ایالتی - ادامه

پرستار مرد گوشی را می گذارد.
پرستار مرد: هنوز اشغاله. دوباره می گیرم.
دکتر لیفسون (به برگه نگاه می کند): نه، یه آمبولانس خبر کن. اونو ببر بیمارستان. اونجا باهاشون حرف می زنم.

داخلی - زندان ایالتی - سلول لارا - صبح

لارا نگاه می کند و می بیند که در سلول باز می شود. تعجب می کند که می بیند دو نگهبان زن کنار یک ویلچر ایستاده اند.

خارجی - زندان ایالتی - صبح

پیریوس ایستاده. جان منتظر است و به بیرون نگاه می کند. بعد به ساعتش نگاه می کند درست 10 است.

داخلی - مرکز پلیس - دایره قتل - صبح

هریس (با کاغذی در دست وارد می شود): شوهرش استاد دانشگاهه.
نابولسی (بالا می پرد): آدرس خونه شو داری؟

خارجی - زندان ایالتی - صبح

دو نگهبان زن لارا را به دو نگهبان مرد تحویل می دهند و آنها لارا را سوار آمبولانس می کنند. یکی از نگهبان ها همراه با لارا سوار آمبولانس می شود. آمبولانس راه می افتد یک ماشین پلیس ایالتی آمبولانس را همراهی می کند. جان نیز آنها را تعقیب می کند.

داخلی - آمبولانس - روز

لارا دست بسته است. او عاری از احساس زندگی، به نگهبان نگاه می کند. پرستاری با یک دستگاه، ضربان قلب او را چک می کند.

خارجی - خیابان - روز

جان که می داند قرار است آنها به کجا بروند، از کنار آمبولانس و ماشین پلیس می گذرد.

خارجی - خانه برنان - صبح

نابولسی از پنجره به داخل خانه سرک می کشد. هریس در طرف دیگر خانه راه می رود.
هریس: توی گاراژ ماشین نیست. می خواین مجوز بگیریم؟
نابولسی: آره.
نابولسی با بی میلی یک کارت اعتباری را لای در سُر می دهد. هریس به دور و اطراف نگاه می کند که مبادا کسی شاهد آنها باشد.

داخلی - خانه برنان - ادامه

در جلویی باز شده و نابولسی و هریس وارد می شوند. آنها به سرعت متوجه می شوند که خانه کاملا خالی شده.

داخلی - اتاق جان - روز

نابولسی به هریس ملحق می شود. هریس به دیوار خیره شده. خرده کاغذهایی روی دیوار باقی مانده.
نابولسی: مجوز بگیر.

خارجی - بیمارستان دانشگاه - ورودی اورژانس - روز

ماشین پلیس و آمبولانس وارد زیرزمین می شوند. نگهبانی که جلو نشسته، از آمبولانس پیاده می شود. اطراف را زیر نظر می گیرد. اسلحه اش را آماده می کند. بعد در عقب آمبولانس را باز می کند. آنها زندانی را به سمت بیمارستان می برند. پلیس منتظر می شود تا آنها صحیح و سالم به بیمارستان بروند و بعد آنجا را ترک می کند.

داخلی - اتاق لوک - روز

نابولسی به اتاق لوک نگاه می کند. مبلمان و تخت سر جایش است. او به خاطر نقاشی های روی دیوار کنجکاو می شود. چند سکه از روی زمین برمی دارد و آنها را ورانداز می کند. هریس وارد اتاق می شود.
هریس: اونو منتقل کردن به بیمارستان زندان.
نابولسی: همین الان؟
هریس: همین الان.
نابولسی: بگو برامون یه ماشین اسکورت بفرستن. بگو تا ده دقیقه دیگه توی بیمارستان باشن.
نابولسی سکه ها را داخل جیبش می گذارد و از اتاق بیرون می رود.

داخلی - بیمارستان دانشگاه - راهروی طبقه هفتم - روز

پرستار و دو نگهبان زندان لارا را با ویلچر به سمت ایستگاه پرستاری می برند. پرستار برگه را تحویل می دهد.
نگهبان (به بی سیم): لارا برنان پیش ماست.
سرپرستار برگه را چک می کند.
سرپرستار: ببرش اتاق 7725 و با یه آی وی شروع کنین.
آنها می روند و سرپرستار گوشی تلفن را برمی دارد.
سرپرستار: می شه دکتر بسی رو پیچ کنین؟

داخلی - بیمارستان دانشگاه - اتاق 7725 - روز

آنها وارد اتاق می شوند نگهبان دست های لارا را باز می کند. آن نگهبان دیگر با بی سیم حرف می زند.
نگهبان: بله؟ ما رسیدیم. زندانی در امانه. مشکلی نیست... اطاعت.
نگهبان بی سیم را قطع می کند و برمی گردد و جان را می بیند که وارد اتاق می شود. کوله پشتی لوک را در دست دارد. روپوش سفید پزشکان را پوشیده. او اسلحه اش را به طرف نگهبان می گیرد.
جان: بندازش پایین.
نگهبان 1 اطاعت می کند.
پرستار: نه خواهش می کنم.
لارا: جان؟
جان: اسلحه تو در بیار بندازش رو زمین و خودت هم زانو بزن.
لارا (نمی تواند باور کند): تو اینجا چی کار می کنی؟
جان: زود باش.
نگهبان 2 می خواهد دست به اسلحه شود که جان با هفت تیر خود محکم به او می زند و نگهبان روی زمین می افتد. پرستار دست خود را می گذارد روی دهانش تا فریادش خفه شود.
جان: زود باش دیگه.

خارجی - خیابان - روز

هریس با سرعت به طرف بیمارستان حرکت می کند. نابولسی با بی سیم حرف می زند.
مرکز پلیس (خارج از قاب): ستوان زندانی در امانه. پرسنل زندان توی موقعیت 27- 10 کد 4 هستن. واحد الف توی ورودی بیمارستان با شما همراه می شن.
نابولسی گوشی را می گذارد و آژیر را به صدا درمی آورد.
هریس: اون فقط گفته که...
نابولسی: چراغ قرمز رو رد کن.

داخلی - بیمارستان دانشگاه - اتاق 7725 - روز

یک اسلحه و غلاف آن روی زمین سُر داده می شود و برمی خورد به اسلحه و غلافی دیگر که از قبل جلوی پای جان بوده. دو نگهبان به زانو می شوند و رو به روی دیوار قرار می گیرند.
جان یک نوار چسب از کوله پشتی بیرون می آورد و آن را به پرستار ترسیده می دهد.
جان: دست و پاشونو ببند. (پرستار مردد است) زود باش.
پرستار دست های نگهبان ها را به پشتشان می کشد و دور آنها نوارچسب می زند.
لارا: نباید این کارو بکنی.
نگهبان 1: اگه باهاش تا دم در بری، هر دو تاتون کشته می شین.
جان: دهنشو چسب بزن.
جان کلید را برمی دارد و پاهای لارا را باز می کند.
لارا: نه، بس کن.
جان از داخل ساک خود یک روپوش سفید بیرون می آرود و آن را می اندازد جلوی لارا.
جان: بپوشش.
لارا: برای چی داری همچین کاری می کنی؟
جان: برای این که چاره دیگه ای نداریم. بپوشش. (به پرستار) دستاتو بگیر پشتت.
پرستار برمی گردد و جان دور مچ های او چسب می زند.
جان: لارا اون لباسو بپوش.
لارا: نه.
جان: زودباش.
لارا: نه.
آن دو به هم خیره می شوند. جان موبایل خود را بیرون می آورد.
جان: باشه. به پسرت بگو که نمیای.
لارا: کجاست؟
جان: منتظر توئه. بهش بگو نمیای.
لارا: چطور می تونی با من همچین کاری بکنی؟
جان: بهش بگو من دیگه نمیام.
لارا: جان...
جان: انگار منم دیگه نمی تونم برم خونه! بهش بگو تنها شدی و دیگه مادرت و پدرت برنمی گردن.
لارا با خشم به او نگاه می کند و زیر لب چیزی می گوید.
لارا: خیلی پستی.
لارا روپوش را می پوشد. جان ساعت خود را روی تایمر می گذارد و شمارش برای فرار آغاز می شود.

خارجی - بیمارستان دانشگاه - ورودی اورژانس - روز

ماشین واحد الف در ورودی اصلی بیمارستان توقف کرده. یکی از افسران وارد اتاق اورژانس می شود و دیگری پارکینگ را زیر نظر می گیرد.

داخلی - بیمارستان دانشگاه - راهروی طبقه هفتم

لارا و جان وارد راهرو می شوند. همه حواس جان به ایستگاه پرستاری است. آنها به راه خود ادامه می دهند. متوجه می شویم که دکتر لیفسون پرونده لارا را در دست دارد و در ایستگاه پرستاری ایستاده. آنها از کنار ایستگاه پرستاری رد می شوند. سرپرستار متوجه آنها می شود. لیفسون یک ثانیه وقت می خواهد که بفهمد اوضاع از چه قرار است. او به سرعت به طرف آنها می رود.
دکتر لیفسون: دارین چی کار می کنین؟
جان بازوی لارا را می گیرد و او را به سمت آسانسور می برد و اسلحه اش را از جیب خود بیرون می آورد. سرپرستار می بیند که آنها قصد فرار دارند. سرپرستار اعلام خطر می کند.

داخلی - بیمارستان - راهروی طبقه هفتم - روز

درهای آسانسور دارند بسته می شوند که جان سر می رسد. جان وارد آسانسور می شود و اسلحه اش را به طرف مسافران می گیرند.
جان: برین بیرون. بیرون.
آنها با جیغ و فریاد از آسانسور بیرون می آیند و درها بسته می شود. لحظه ای بعد در آسانسور بغلی باز می شود و پلیسی از آن بیرون می آید.

داخلی - آسانسور بیمارستان - روز

لارا: لوک کجاست؟ حالش خوبه؟ اون کجاست؟
جان: حالش خوبه.

خارجی - ورودی اورژانس - روز

یک ماشین بی نشان ترمز شدیدی می کند. نابولسی و هریس از آن بیرون می آیند و به طرف بیمارستان می روند. آن دو کارت شناسایی شان را روی جیب سینه شان می گذارند.
منبع: مجله فیلم نگار شماره 104